کی گفته شهدا اینقدر نازنین بودند
تلاش کردند تا به قول خودشان ارزش های دفاع مقدس را تبیین کنند نشستیم ودل سپردیم.
تلاش کردند تابه قول خودشان دستاوردهای دفاع مقدس را تشریح کنند نشستیم وگوش کردیم.
انگشت هایشان را تا آنجا که می توانستند باز کردند وافتخار کردند که خاک ایران را حتی
به اندازه ی یک وجب هم از دست نداده اند نشستیم و نگاه کردیم .
ما نشسته بودیم وارزش های دفاع مقدس در حال تثبیت وتبیین وتحقیق وتشریح ترویج وتبلیغ بودند.
مانشسته بودیم وخیلی ها دوست داشتند که ما بنشینیم وبه خاطرات گوش کنیم.
نشستیم واز روی مین رفتن های داوطلبانه ،از نماز شب های زیر نور منور از وصیت نامه نوشتن های کنار اروند ،از به خط زدن وبه خدا رسیدن ،از یخ زدن روی قله ماووت ،از سوختن در سه راه شهادت،از قطعه قطعه شدن پشت خاکریز و...و...و...بشنویم.
نشستن وشنیدن کارمان شده بود وچه شیرین هم بود وچه حالی داشت!درست مثل نشستن در خیمه های عزاداری وشنیدن مصائب وفضائل اهل بیت (علیه السلام).
ثمره جهاد نسل ایستاده فریادگر ،شده بود نسل نشسته ی یادآور.
و درتمام این سال ها که ما داشتیم عکس حاج همت ومتوسلیان وبرو جردی وباکری وخرازی را پشت کلاسور هایمان یا روی کمدهایمان میچسباندیم وصبح های سه شنبه میرفتیم زیارت عاشورا با ساندیس ،یک نفر داشت فریاد میزد :بسیجی باید دروسط میدان باشد تا فضیلت های اصلی انقلاب زنده بماند .
وسط میدان ما شده بود کنج عافیتی که با یاد شهدا تزیین شده بود وعکس هایشان وخاطراتشان .وروز به روز هم خاطرات لطیف تر میشد ولطیف تر.اینکه چطور عاشق می شدند،،چطور خاستگاری می کردند ،چطور دل خانو هایشان را به دست می آوردند ،چطور به نوزادانشان نگاه می کردند،چطور شوخی می کردندو...
عجب شهدای نازنین بی آزاری.شهیدانی که حتی شهرام جزایری هم حاضر بود زکات اتلاس هایشان را بدهد تابرایشان کنگره بزرگداشت برگزار شود.
گفته بود میبینی این را برای حجله ام گرفته ام . قشنگ هست یا نه؟ وبه قاب نگاه میکرد.به بچه های کوچه اصغر شهید که شاید بیست ودو را هم پر نکرده بود ودستهایش ،دستهای زمخت وپینه بسته اش ،به شصت ساله ها می مانست.
اصغر که شهید شد،میدانست روزی خواهد رسید که فقط شهدای نازنین رایاد خواهند کرد؟آنها که نه فرزندان پا برهنه جنوب شهری اند ونه بغض به قربانگاه آمده ،نه تازیانه خوردگان تاریخ تلخ وشرم آور محرومیت ها ونه شمشیر برهنه عدالت علی در برهوت ظلم وتحجر؟شهدایی که به نشستن فرا میخواند وگریستن وحال ،ونه به قیام ومبارزه وقیل وقال.شهدای نارنین،شهدایی که میشود برچسبشان را چسباند به داشبورد زانتیا .گاز داد تا جمکران!
تا آنجا که یادم می آید ،شهدا آنقدر ها هم که حالا میگویند نازنین نبودند.همیشه هم لبخند روی لبشان نبود.آنقدر مست خدا نبودند که فقر وفساد وتبعیض از یادشان برود وآنچنان از خوف خدا غش نکرده بودند که هیچ خوفی بر دل هیچ کس نیندازند.
تا آنجا که یادم هست؛راستی چند هزار سال پیش بود؟
تجمل پرست ها از بسیجی ها می ترسیدند . مفسد ها، مال مردم خورها،رانت خوارها،از بسیجی ها میترسیدند،شهدا آدم های ترسناکی بودند.باور کنید به خدا اینقدر دوست داشتنی بودن هم خوب نیست .
باور کنید به خدا ،امام حسین هم اینقدر دوست داشتنی نبود.اگر نمی ترسیدند از او ،که قطعه قطعه اش نمیکردند واسب برپیکرش نمیدواندن وآب برقبرش نمیبستند ودر خیمه ها محصورش نمیکردند.
به روضه اش رسیدیم.
حالا چقدر حال میدهد زیارت خواندن برای شهدایی که بعد از رفتن هم شهید شده اند به عشقشان،به حسین (علیه السلام) که آن بزرگ گفت:دوبار شهید شد.
السلام علیکم یا اولیاءالله واحبائه،السلام علیکم یا اصفیاءالله واودائه به نقل از نشریه امتداد
من وشما ظهورت ،خدا کند مولا
ولحظه های حضورت ،خدا کند مولا
وصبح بر لب جو ،بوی پونه وریحان
وامتداد عبورت ،خدا کند مولا...
برای روشنایی شمع های غربت ما
کجاست چشمه ی نورت ؟خداکند مولا...
نگاه خسته ما را ببین چه محتاج است؛
به دست های صبورت، خدا کند مولا...
دوباره جمعه رسیده است خواب میدیدم
من وشما وظهورت ،خدا کند مولا...
شعر ازطیبه چراغی
ذکر خدا
عارفی بر کشتی نشسته بود .وقتی که از فرائض فارغ میشد
ترک های کلاه نمدی خود را می دوخت وباز می شکافت .
مریدان گفتند :یا شیخ !عجب از شما که کار عبث می کنید.
شیخ گفت:در دل به ذکر الاهی مشغولم وتن خود را به کار
میدارم تا به کاهلی عادت نکنم وچون از کشتی خارج شوم
به کسب وکار مشغولم که گفته اند : «الکاسب حبیب الله»
شیخ رجبعلی خیاط میگوید: «اگر تو برای خدا قیام کنی، تمام عوالم خلقت، دلیل راه تو هستند؛ چون کمال آنها، در فنای در تو میباشد. آنها میخواهند آن چه را در فطرت دارند، تحویل دهند؛ تا به کمال واقعی برسند و اگر انسان برای خدا قیام کند، همه عوالم وجود سر راه او صف میکشند؛ تا آن چه در خود دارند، به او عرضه کنند و راهنمای او باشند».
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام . . .
یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها
این غزل خوانی ها، معرکه گردانی ها
سر بازار شلوغ است، تو تنها ماندی
همه جمع اند، چه شهری، چه بیابانی ها
چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها
همه در دست، ترنجی و از این می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها
عشق را عاقبت کار پشیمانی نیست
این چه عشقی است که آورده پشیمانی ها؟
"این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست؟"
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها؟
یوسف گمشده!دنباله ی این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها
...
بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانی ها
***مهدی جهاندار***